غزل شمارۀ 1057
1. بسی سوزند از آن شمع دل افروزی که من دارم
2. ولی تأثیر دیگر دارد این سوزی که من دارم
3. مگو روز ترا شب سازم از بی مهری ای گردون
4. که بی آن مه ز شب کم نیست این روزی که من دارم
5. چه رنجاند طبیبم چون بُوَد صد درد را مرهم
6. ز تو در سینه هر پیکانِ دلدوزی که من دارم
7. چه غم دارم ز تاریکی شب ها در درون جان
8. بدین سان آفتاب عالم افروزی که من دارم
9. شدم فیروز بر وصلت به رغمِ چرخ فیروزه
10. که دارد در جهان این بخت فیروزی که من دارم
11. من و غم های روزافزون تو کز شادی و عشرت
12. نمی آساید این جانِ غم اندوزی که من دارم
13. شد امشب خواب وحشی رام من افغان مکن جامی
14. مبادا رم کند مرغ نوآموزی که من دارم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده