غزل شمارۀ 1059
1. خوشم که رو به ملاقات یارِ خود دارم
2. امیدِ مرهم جانِ نگار خود دارم
3. یکیست شهر من و شهریار من و امروز
4. هوای شهر خود و شهریار خود دارم
5. هزار بار شد از خون دل و کنارم پُر
6. که کام خویش کنون در کنار خود دارم
7. بهار عیش مرا تازه ساخت بار دگر
8. نمی که بر مژه اشکبار خود دارم
9. مرا چو شمع نباشد به غیر سوز و گداز
10. تمتّعی که ز شب های تارِ خود دارم
11. گذشت عهد جوانی به کار عشق و هنوز
12. اگرچه پیر شدم رو به کار خود دارم
13. مگو که توبه زمی اختیار کن جامی
14. من آن نیم که به کف اختیار خود دارم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده