غزل شمارۀ 1064
1. وقت آن شد که رهِ دیر مغان برگیرم
2. سبحه از کف بنهم رطل گران برگیرم
3. می رود عمر گرانمایه بکوشم یک چند
4. مایۀ دولت ازین گنج روان برگیرم
5. رسم هستی که حجابست میان من و دوست
6. به مددگاری ساقی ز میان برگیرم
7. هرچه اطلاق توان کرد بر آن اسم وجود
8. دست از آن بازکشم خاطر از آن برگیرم
9. هیچ ناگفته به مهر تو شدم شُهرۀ شهر
10. آه اگر مُهر خموشی زبان برگیرم
11. می خورم خون دل از جام غم آن روز مباد
12. که من این ساغر عشرت ز دهان برگیرم
13. جامی از جمله جهان دل ببرد شاهد عشق
14. گر نقابش به سرانگشت بيان برگیرم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده