غزل شمارۀ 1067
1. من ای ساقی نه آنم کز می گلرنگ بگریزم
2. می گلرنگ ده کز عقل پُر نیرنگ بگریزم
3. ز شهرستان هستی رو به کنج نیستی آرم
4. به صحرای فراخ از گوشه های تنگ بگریزم
5. چنان از خود پرستان وحشتی دارم که گر بینم
6. ز یک فرسنگشان خواهم به صد فرسنگ بگریزم
7. تو خواهی لطف خواهی قهر کن جانانه آنم من
8. که باشم با تو وقت آشتی وز جنگ بگریزم
9. سگ این کویم امّا بهر تو نی بهر خود حاشا
10. که بهرِ لقمه آیم بر درت وز سنگ بگریزم
11. چنان در پردۀ دل انس شد با نغمۀ دردم
12. که خواهم از صدای عود و صوت چنگ بگریزم
13. به راه آن سوارم پای دل چون لنگ شد جامی
14. چه سان از خَمّ فتراکش به پای لنگ بگریزم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده