غزل شمارۀ 1081
1. بود آیا که من آن شکل همایون بینم
2. آن رخ فرّخ و آن قامت موزون بینم
3. زیستن دور ز روی تو نه از طور وفاست
4. شرمسارم که دگر روی ترا چون بینم
5. تا گرفتست غمت ملک دل از خیل سرشک
6. هر شبی بر سپه خواب شبیخون بینم
7. باد از خنجر کین تو به صد پاره دلم
8. گرنه هر لحظه درو مِهر تو افزون بینم
9. داشت لیلی به همه حَیْ عرب یک مجنون
10. من ز تو خلق جهان را همه مجنون بینم
11. نیست جز عشق تو مقصود ز هر گفت و شنید
12. هرچه جز آن همه افسانه و افسون بینم
13. شربت وصل کَرَم کن که از بیماری هجر
14. جامی سوخته را حال دگرگون بینم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده