غزل شمارۀ 1087
1. جدا ز لالۀ رخِ خود بهار را چه کنم
2. هزار داغ به دل لاله زار را چه کنم
3. ز خون دیده کنارم پُر است بی لب یار
4. کنارِ کشت و لب جویبار را چه کنم
5. گرفتم آنکه کنم دیده را به گل مشغول
6. درون جان و دل این خارخار را چه کنم
7. به طوف باغ غم روز را برم بیرون
8. بلا و محنت شب های تار را چه کنم
9. غباری از رهِ آن مشکبو غزال رسید
10. به جز عبیر کفن آن غبار را چه کنم
11. شکاف سینه توانم که بندم از مرهم
12. تراوش مژۀ اشکبار را چه کنم
13. ملولم از دو جهان بی جمال او جامی
14. چو یار نیست به دست این دیار را چه کنم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده