جامی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 11

1. اَحنّ شَوْقاً الى ديار لَقيت فيها جمال سلمى

2. که می رساند از آن نواحی نوید لطفی به جانب ما

3. به وادی غم منم فتاده، زمام فکرت زدست داده

4. نه بخت یار و نه عقل رهبر نه تن توانا نه دل شکیبا

5. زهی جمال تو قبلۀ جان حریم کوی تو کعبۀ دل

6. فَاِن سَجَدْنا لَدیکَ نَسجد و انْ سَعْينا اِلَيک نسعى

7. ز سرّ عشق تو بود ساکن زبان ارباب شوق ليکن

8. زبی زبانی غم نهانی چنانکه دانی شد آشکارا

9. بكت عيونی على شیونی فساء حالی و لاابالی

10. که دانم آخر طبيب وصلت مریض خود را کند مداوا

11. اگر به جورم برآوری جان و گر به تیغم بیفگنی سر

12. قسم به جانت که برندارم سرِ ارادت ز خاک آن پا

13. به ناز گفتی فلان کجایی چه بود حالت درین جدایی

14. مرضت شَوْقاً و مت هجْراً فَكَيْفَ اشكو الیک شکوا

15. بر آستانت کمینه جامی مجال بودن ندید از آن رو

16. به کنج فرقت نشست محزون به کوی محنت گرفت مأوا


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* سنگ اگر در مرگ عاشق خون نمی گرید، چرا
* بیستون از لاله نخل ماتم فرهاد بست؟
شعر کامل
صائب تبریزی
* گل چه داند که درد بلبل چیست؟
* او همین کار رنگ و بو داند
شعر کامل
امیرخسرو دهلوی
* چهرهٔ یوسف به خواب دیدکه در مصر
* ترک وصال عزیزگفت زلیخا
شعر کامل
قاآنی