غزل شمارۀ 1111
1. بیا ای اشک تا بر روزگار خویشتن گریم
2. چون شمع از محنت شب های تار خویشتن گریم
3. ندارم همر بانی تا کند بر حال من گریه
4. همان بهتر که خود بر حال زار خویشتن گریم
5. مرا هم در غریبی شوخ چشمی آفت جان شد
6. نگویی کز غمِ یار و دیار خویشتن گریم
7. نباشد در بهاران دور از ابر چمن گریه
8. من آن ابرم که دور از نوبهار خویشتن گریم
9. مدد فرما به خون ای دل که در چشمم نماند آبی
10. که خواهم امشب از هجران یار خویشتن گریم
11. ز هجران بود گریه بیشتر از وعدۀ وصلت
12. کنون از درد و داغ انتظار خویشتن گریم
13. مگو جامی نشاید گریه از بیداد مه رویان
14. که من چندین ز بخت خاکسار خویشتن گریم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده