غزل شمارۀ 1130
1. دیده از جلوۀ بتان بستیم
2. در ببستیم از بلا رستیم
3. بود دامی ز زلفشان هر موی
4. به سلامت ز دامشان جستیم
5. چون نیامد به دست دامنشان
6. پا به دامن کشیده بنشستیم
7. نقدِ زاهد جواهر سبحه است
8. ما از این نقدها تهی دستیم
9. بوی می داد خاکِ میخانه
10. سالها شد ز بوی آن مستیم
11. بین کرامت که چون به شیشۀ می
12. توبۀ همچو سنگ بشکستیم
13. گفته ای مست کیستی جامی
14. مست عشقیم هرکجا هستیم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده