جامی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 1134

1. به دل دردی عجب دارم نمی دانم که چون گریم

2. دلا خون شو که تا بر درد خود یک لحظه خون گریم

3. کند تدبیر عقل ذوفنون تا سازدم خندان

4. منِ دیوانه از تدبیر عقل ذوفنون گریم

5. ننم پُر زخم کاری، سینه ام پر داغ بی یاری

6. گهی بر زخم بیرون، گاه بر زخم درون گریم

7. مرا تمکین عالی گوهری دارد چنین گریان

8. بهانه می کنم کز گردش گردون دون گریم

9. شود زنجیر بر زنجیر موجِ سیل اشک من

10. چو در زندان محنت پا به زنجيرِ جنون گریم

11. چو ماتم دیدگان بینم درین خانگاه درد خود

12. فزایم گریه هر یک را و از هر یک فزون گریم

13. مگو جامی که تسکین ده به افسون گریۀ خود را

14. که من از عشوۀ جادو وشانِ پرفسون گریم


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* می شود از سنگ طفلان چون تن مجنون کبود
* خال لیلی جامه در نیل مصیبت می زند
شعر کامل
صائب تبریزی
* زعفران رخ ما از حذر چشم بد است
* ما حریف چمن و لاله ستانیم همه
شعر کامل
مولوی
* مگر تو شانه زدی زلف عنبرافشان را
* که باد غالیه سا گشت و خاک عنبربوست
شعر کامل
حافظ