غزل شمارۀ 1140
1. چارۀ عشق تو صبرست ندانم چه کنم
2. گر توانم بکنم ور نتوانم چه کنم
3. کار من بی رخ تو غیر شکیبایی نیست
4. گر معاذالله ازین کار بمانم چه کنم
5. عشق مستولی و از من تو چنین مستغنی
6. قصّۀ مشکل خود پیش که خوانم چه کنم
7. چند گویی که مرا نام مبر پیش کسان
8. غیر نام تو نیاید به زبانم چه کنم
9. بی تو دل خون بود و دیدۀ پرخون گریان
10. اگر از دیده و دل خون نفشانم چه کنم
11. شد پر از خون دل من غنچه صفت بی رخ تو
12. جامه بر خویش چو گل گر ندرانم چه کنم
13. گفته ای مردگی خود مطلب جامی بیش
14. بی تو از زندگیِ خویش به جانم چه کنم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده