غزل شمارۀ 1173
1. طرّه از روی چو مه بگشا که بگشاید دلم
2. یک دم از تنگی و تاریکی برآساید دلم
3. شد دلم خون آید از مژگان فرو در کوی تو
4. جز به کوی تو بلی مشکل فرو آید دلم
5. بس که خود را از رگ جان بر تو محکم دوخته
6. هیچکس نتواند از خوبان که برباید دلم
7. لاغرم زان سان که چون از کسوت فانوس شمع
8. زآتشت روشن زریر پوست بنماید دلم
9. تا به زیر پای تو از پردۀ خود کرده فرش
10. از تفاخر سر به ساقِ عرش می ساید دلم
11. بهر تشريف خیال تو خونین قطره ها
12. منظرِ دیده به رنگین گوهر آراید دلم
13. کی توانم جامی از سودای خوبان توبه کرد
14. غیر ازین چون کار دیگر را نمی شاید دلم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده