غزل شمارۀ 1174
1. ای زده نوبت غمت نالۀ صبحگاهی ام
2. سنگ جفای تو به سر گوهرِ تاج شاهی ام
3. من که کُله نهادمی کج ز غرور سروری
4. در سرِ بندگیت شد نخوت کج کلاهی ام
5. پیر نیم که پیر را عشق جوان، جوان کند
6. سیل دمادمِ مژه شست ز موسیاهی ام
7. داد نمی دهی مده بس بود این که گه گهی
8. جای کند به گوش تو نعرۀ داد خواهی ام
9. چون نشوم به دولتِ بندگی تو مفتخر
10. من که به منصب سگی بر درِ تو مباهی ام
11. شد تن خسته ام چو مو رنگ شکسته ام چوکَه
12. چند زغم گدازیم چند ز غصّه کاهی ام
13. جامی ام و مرا لقب خاکْ نشین مصطبه
14. مفتیِ شهر گو مخوان صوفیِ خانقاهی ام
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده