غزل شمارۀ 1178
1. ز جوش باده چو گردد ترانه گو لب خُم
2. دران ترانه کنم صوفیانه خود را گم
3. چو آن ترانه ام از خویشتن تهی سازد
4. عجب مدار چو پیمانه گر جهم در خُم
5. تو گنج حُسنی و گرد تو اژدهای فلک
6. به قصدِ پاس تو ز اغیار سر نهاده به دُم
7. به راه رَخش تو سر پُر خمارم افتاده
8. بُوَد خمار مرا بشکند به کاسۀ سُم
9. اگر فروغ جمالت رسد به صبح نخست
10. فراغتی بود آفاق را ز صبح دوم
11. تویی به لطف پری، بل کزان لطیف تری
12. که داده جلوه خدایت به صورت مردم
13. به رشح خامۀ جامی نظر گشا کاینجاست
14. که سر همی زند از نیم قطره صد قلزم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده