غزل شمارۀ 1187
1. چند ز آشوب می فتنه برانگیختن
2. مست برون تاختن خونِ کسان ریختن
3. خونِ مرا ریختی دست من و دامنت
4. گرنه به فتراک خویش خواهی ام آویختن
5. قاعدۀ عشق چیست شرط محبّت کدام
6. از همه بگریختن باغمت آمیختن
7. از تو برانگیختن رَخش و ز بادِ صبا
8. بر سرِ اهل وفا گرد بلا بیختن
9. جامی از آن قید زلف جُست رهایی ولی
10. قوّت مجنون نبود سلسله بگسیختن
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده