غزل شمارۀ 1194
1. نه زهد آید مرا مانع زبزمِ عشرت اندیشان
2. غم خود دور می دارم ز بزم عشرت ایشان
3. به جایی کاطلس شاهان نشاید فرش ره حاشا
4. که راه قرب یابد دلق گَرد آلودِ درویشان
5. مباش آن شوخ گو شرمنده زآیین جفا کوشی
6. که نبود شیوۀ آزار در دینِ وفاکیشان
7. نیندیشم دعای غیر از این كان شاهِ خوبان را
8. مبادا هیچ گه آسیبی از کید بداندیشان
9. مرا پیوندِ خویشی بود با صبر و خرد لیکن
10. دلم تا آشنای عشق شد بگسستم از خویشان
11. ز راهِ دل رسد اشک جگرگون دیدۀ ما را
12. بلی این خانه را می آید آب تیره از پیشان
13. چو آید دور جامی جام گلگون دیگران را ده
14. بود خونابۀ دل بس می لعلِ جگرریشان
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده