غزل شمارۀ 121
1. چند ای معلّم هر روز تا شب
2. باشد غزالم محبوس مکتب
3. شد فرش دیبا از سبزه صحرا
4. اَرْسلُه مَعنا يَرتع و يَلعب
5. تعليم آداب او را چه حاجت
6. او خود ز آغاز آمد مؤدّب
7. هر جا خرامد بهر دعایش
8. خیزد ز جان ها فریاد يارب
9. در دور لعلش منع از شرابم
10. ای خواجه دورست از لطف مشرب
11. دی تَرک عشقش مذهب گرفتم
12. چون دیدم آن رخ گشتم ز مذهب
13. جامی از آن لب همچون صراحی
14. دارد درونی از خون لبالب
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده