غزل شمارۀ 1216
1. نوبهاران که دمد شاخ گُلی از گِل من
2. غنچه هایش بود آغشته به خونِ دل من
3. بی تو زین سان که به جان آمدم از هستی خویش
4. زود باشد که شود کوی عدم منزل من
5. نبود همره جانم بجز اندیشۀ تو
6. چون ببندند ازین دیر فنا محمل من
7. لطف فرما و بکِش تیغ و بُکش زار مرا
8. گرچه حیفست که باشد چو تویی قاتل من
9. این چه سودست و چه سودا که به بازارِ غمت
10. سیم اشک و زر رخساره بود حاصل من
11. زآنچه سلطان خیال تو مرا تعیین کرد
12. دم نقد اشک چو خون بیش نشد واصل من
13. جامیا تا بتوان جام می از دست منه
14. که ازین یافت گشایش همگی مشکل من
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده