غزل شمارۀ 1262
1. چون نهم سر در رهت یعنی که خاک پاست این
2. بگذری فارغ ز من آخر چه استغناست این
3. قدِ تست این یا بلایی بهر جانِ بیدلان
4. بر زمین نازل شده از عالم بالاست این
5. راز عشقت را چه سان دارم درون جان نهان
6. چون ز روی زرد و اشک سرخ من پیداست این
7. دی خرامان می شدی وز هر طرف می گفت خلق
8. دلبری بس چابک و شوخی عجب رعناست این
9. از سگانت دور دوشم مهربانی دید و گفت
10. از رفیقان خود افتاده چرا تنهاست این
11. نیست هیچ از راستی به در طریق عاشقی
12. لیک با طبع کج اندیشان نیاید راست این
13. موج زن شد خاطر جامی ز گوهرهای راز
14. این غزل بشنو که یک گوهر از آن دریاست این
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده