غزل شمارۀ 1263
1. آن نازنین جوان را میلِ شکارِ جان بین
2. مشکین خدنگ هایش بر عنبرین کمان بین
3. خط می زند به سبزی بر طرفِ عارض او
4. شاخی ز سنبل تر پیوند ارغوان بین
5. ای تن چو موی کرده در سرّ غیب دانی
6. بند قباش بگشا باریکیِ میان بین
7. ای نبض جوی عاشق پیش آر دست لطفی
8. در آستین مشتی فرسوده استخوان بین
9. دانی چه گونه گردد خط منتهی به نقطه
10. خطّ لبش چو دیدی آن نقطۀ دهان بین
11. تا قدر خود بداند گو پا برون نِه از در
12. سرهای تاجداران بر خاک آستان بین
13. کاتب چو شعر جامی جدول کشد به سرخی
14. در دفترش ز هر سو سیلابِ خون روان بین
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده