غزل شمارۀ 1277
1. به بستان می گذر وز چهره گل ها را خجل می کن
2. همی زن خنده وز لب غنچه ها را منفعل می کن
3. بحل کردن چه خواهی چون کُشی ما را کسی بر تو
4. ندارد حکم هم خود می کُش و هم خود بحل می کن
5. نشاید منزل تو ز آب و گل گاهی که می آیی
6. گذر بر دیده ره بر سینه جا در جان و دل می کن
7. مزاجت منحرف می بینم ای خلوت نشین گاهی
8. به کوی نیکوان کسبِ هوای معتدل می کن
9. لبم را با لب او متصل کردی خیال ای دل
10. چه جان افزا خیالی کردی این را متّصل می کن
11. نشان پاش تا ماند پی بوسیدن ای دیده
12. به هر راهی که آن مه می رود از گریه گل می کن
13. دلت زان بت پُر ای جامی به کعبه رو چه می آری
14. بدین دل روی در بت خانۀ چین و چگل می کن
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده