غزل شمارۀ 1280
1. بیا ای شهره در عشقت به شهر حُسن مشهوران
2. که هم منظور شاهان بینمت هم شاهِ منظوران
3. خمار آلوده از چشمت لبِ خالی ز خط بنما
4. که باشد بادۀ صافی علاج رنج مخموران
5. چه استغناست این یارب که نی پروای نزدیکان
6. همی بینم ترا ای نازنین نی رحم بر دوران
7. سليمان وار می رانی چه غم داری اگر ناگه
8. ز نعل باد پایت رخنه افتد در صف موران
9. طبیب رنج عشقی سوی هر دستی مبر دستت
10. مبادا رنجه گردد ز اضطراب نبض رنجوران
11. گذر با ساکنان صومعه با این لبِ میگون
12. که تا افتند در می آن به زهد و توبه مغروران
13. به مهجوری ز وصلت گرچه عمری کَند جان جامی
14. ندیده هرگز از تو رحمتی بر حال مهجوران
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده