غزل شمارۀ 129
1. می زند مشت به رویم که مبین سوی حبیب
2. هیچکس نیست چو من مشتکی از دست رقیب
3. گر نهد دست به نبض من محرور زند
4. شعله چون شمع ز تاب تبم انگشت طبیب
5. هر کرا عشق تو آداب خرد برهم زد
6. نیست ممکن که مؤدّب شود از پند ادیب
7. روز آدینه به مقصوره درآ تا خواند
8. خطبۀ سلطنت حُسن به نام تو خطیب
9. بر چمن گر گذرد نکهتی از پیرهنت
10. پر شود دامن و جیب سمن و غنچه زطيب
11. هر که با صورت شیرین پسران عشق نباخت
12. نیست از معنی پیران رهش هیچ نصیب
13. جامی آن مه به غریبان ننهد گوش مکن
14. بیش ازین در سخن انگیز خیالات غریب
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده