غزل شمارۀ 1320
1. حبّذا پیر مغان کز فیض جام پاک او
2. خاک را باشد نصیب ای جان پاكان خاک او
3. گرچه رَخش همّتش جولان برون زین عرصه داشت
4. خویش را بستم به صد سالوس بر فتراک او
5. باغبان روضه قدر باده گر بشناختی
6. بر کنار چشمۀ کوثر نشاندی تاک او
7. رُفتم آن خاک در از مژگان پیِ تسکین شوق
8. آتش من تیز تر گشت از خس و خاشاک او
9. با خرد راز دهانش را چه آرم در میان
10. قاصرست از فهم این سرّ نهان ادراک او
11. چند لاف چُستی و چالاکی ای سرو چمن
12. نیست چُست این جامه جز بر قامت چالاک او
13. دامن جامی ز دست عشق صد جا چاک شد
14. می ندارد عشق دست از دامن صد چاک او
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده