غزل شمارۀ 1429
1. ای شکل قدّت پیکری از سیمِ سارا ریخته
2. هردم ز شاهان لشکری سرهات در پا ریخته
3. تا شد درین بستانسرا سرو قدت بالا نما
4. هر لحظه طوفان بلا بر ما ز بالا ریخته
5. چون آفتاب اینک شراب اندر هلال افگنده تاب
6. رویت زتابِ آفتاب از مه ثریّا ریخته
7. چشمم ز خون شد موج زن بين لاله ها خونین کفن
8. زان خون که ابر از چشم من بر کوه و صحرا ریخته
9. زاشکم که از دل سرزده نقش وفا بر زر زده
10. خونین گیا سر برزده یک قطره هر جا ریخته
11. داده رقیبت را امان از رنج تن دور زمان
12. بادا به جانش ز آسمان مرگ مُفاجا ریخته
13. زین سان که چشمت تیغ کین هردم کشد بر آن و این
14. مشکل که ماند ز اهل دین خون کسی ناریخته
15. از خوی تو ما غصه کش تردامنان زو گشته خوش
16. ما کِشت خشک، او ابروش باران به دریا ریخته
17. جامی کز انفاس روان بخشیده بر هر مرده جان
18. نُزلی برو زین سبزخوان روح مسیحا ریخته
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده