غزل شمارۀ 1436
1. بر سرِ کویت ز من خشک استخوانی مانده
2. پیش تیرت یادگار از من نشانی مانده
3. در بیابان غمت تا رفته عقل و صبر و هوش
4. چیست دل، سرگشته ای از کاروانی مانده
5. زیر ابرو چشم و رخسارت بود بر روی گل
6. خفته ترکی مست و بر بالین کمانی مانده
7. تا یکی را زان دو لب پوشیده خط گویی ز من
8. نیم جانی گشته غایب، نیم جانی مانده
9. جان بر اوج آسمان از آستانت دور هست
10. بر زمین مرغی زعالی آشیانی مانده
11. بی تو گفت وگو نخواهم بهر ناله در رهت
12. چون درآیم در دهان جنبان زبانی مانده
13. مانده جامی از جوانی دور و زانش باک نیست
14. باک از آن دارد که مهجور از جوانی مانده
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده