غزل شمارۀ 144
1. گفتمش ای سنگدل عهد تو سستست از نخست
2. گفت تا کی گوییَم در روی چندین سخت و سست
3. گفتمش در عاشقی ما رندیم و بی باکیم و مست
4. گفت در عاشق کُشی ما نیز چالاكیم و چُست
5. گفتمش در خاک محنت دانه می پاشم ز اشک
6. گفت ازین تخم و زمین جز سبزۀ حسرت نرُست
7. گفتمش عُمریست می جویم ز لعلت کام دل
8. گفت عاشق نیست آن کز دوست کام خویش جُست
9. گفتمش گل را به باغ این سرخ رویی از کجاست
10. گفت کز خون دل غنچۀ ز رشکم چهرۀ شست
11. گفتمش سررشته ای خواهم به کف سویت کشان
12. گفت این سررشته گر اهل دلی در دست تست
13. گفتم از سنگ جفایت خاطر جامی شکست
14. گفت چون بر شیشه آید سنگ کی ماند درست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده