غزل شمارۀ 1443
1. گر هر حرام بودی چون باده مست کاره
2. همواره مست بودی شیخِ حرام خواره
3. حاشا که باده نوشان ریزند جرعه بر وی
4. اندیشه های پنهان گر سازد آشکاره
5. عارف به کنج خلوت خاموش و سرّ عرفان
6. با این و آن مقلّد گفته هزارباره
7. در قعرِ بحر ماهی بسته دهان و غوكان
8. بگشاده لب به دعوی بی معنی از کناره
9. دیوانه وار واعظ، گوید سخن پریشان
10. گرد آمده گروهی بر وی پیِ نظاره
11. سررشتۀ تعلّق نگسسته صوفی از خود
12. بخیه زدن چه سودش بر دلق پاره پاره
13. گیرند چون شماره جامی مقلدان را
14. کن جهد آنکه باشی بیرون از آن شماره
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده