غزل شمارۀ 1485
1. ای که جز قتل محبّان هنری نشناسی
2. قُمْ سَريعاً و خُذَالْسّيفْ فَهَذا راْسی
3. بس که با وحشت عشق تو دلم خوی گرفت
4. کُلَما اوحشنی زاد به استیناسی
5. قصّۀ حلقۀ زلفت که عبيرافشان است
6. مذتنفست بها قد عطرت القاسی
7. لاف جمعیّت دل می زنی ای شیخ ولی
8. پای تا فرق همه تفرقه و وسواسی
9. چند دعوی که چو خاصان شده ام شهرۀ شهر
10. شُهرۀ شهر نیی سخرۀ عام النّاسی
11. این همه باد که از عُجب ترا در رگ و پی
12. می رود در عجبم کز چه نمی آماسی
13. جمع کردی به خسی چند به جاروب فریب
14. به خدا بهتر از آن کار بود کنّاسی
15. تا ز سرچشمۀ عرفان نخوری آب حیات
16. مُرده ای گر به مثل خضر وگر الیاسی
17. محتسب روبه وقتست گر از حیله و مکر
18. حملۀ شیر کند جامی ازو نهراسی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده