غزل شمارۀ 1524
1. گر بدانی که چه ها می کشم از درد جدایی
2. به خدا با همه بی رحمیِ خود رحم نمایی
3. درد پروردِ توام، من که و اندیشۀ درمان
4. کاش صد درد دگر بر سر هر درد فزایی
5. دل بی حاصل ما را برت ای شوخ چه قیمت
6. که به یک عشوه اگر خواهی ازین صد بربایی
7. گرچه ما را نبود جای به خاک سرِ کویت
8. شکرباری که تو جا کرده درون دل مایی
9. دل نه زانسان به کمند تو گرفتار شد ای جان
10. که توان داشت به تدبیر خرد چشم رهایی
11. بامدادان همه کس در پیِ مقصودی و جامی
12. اشک ریزان به سر کوی تو، تا کی به در آیی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده