غزل شمارۀ 1561
1. چند باشم چشم بر در، گوش بر آواز پای
2. روزی از راه ترحّم بر من بیدل درآی
3. گرچه بر جا مانده ام در کنج هجر از ضعف تن
4. چون رسید آواز پایت برجهم بی خود ز جای
5. تا تو نگشادی در غمِ خانه ام نگشاد بخت
6. یک درِ راحت به روی من درین محنت سرای
7. هیچ مأوا را نباشد بی قدومت رونقی
8. وای مأوایی که از وی پای گیری باز وای
9. دولتی باشد که آیی از درم بگشاده روی
10. رغم حاسد را به رویم این در دولت گشای
11. لطفی از سر تا به پا گاهی به تشریف قدوم
12. با غریبانِ دیار خویش لطفی می نمای
13. تاقدم در کلبۀ جامی نهادی روز و شب
14. چشم خود را ز آستان خویش باشد سرمه سای
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده