غزل شمارۀ 178
1. لطافتی که رُخت را ز جعد خَم به خَم است
2. هزار عاشق اگر باشدت هنوز کم است
3. به زلف عمر و به لب ها حیات اهل دلی
4. بیا که عمر عزیز و حيات مغتنم است
5. دلم نیافت نشان زان دهان به مُلک وجود
6. نهاده روی کنون در ولایت عدم است
7. ز صحبتم تو ملولی و من مشتاق
8. مراست غم که جدایم ز تو ترا چه غم است
9. هزار مرهم راحت اگر بود حاصل
10. نصیب عاشق مسکین جراحت و الم است
11. لبت ز لطف عبارت زعالمی دل برد
12. نه در عرب چو تو شیرین زبان نه در عجم است
13. حریم خاک درت را مقیم شد جامی
14. مزن به تیغ جفایش که آهوی حرم است
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده