غزل شمارۀ 216
1. وَه که باز از كف من دامن مقصود برفت
2. یار دیر آمده از پیش نظر زود برفت
3. تن که آزردۀ تیغ ستمش بود نماند
4. جان که آویزۀ بند کمرش بود برفت
5. وعده می کرد که دیگر نروم راه فراق
6. تا چه کردم که نه بر موجب موعود برفت
7. دل که از خون رخم اندود برو گو که خوشم
8. که به بازار غم آن قلب زراندود برفت
9. بود خشنودیش آن کز غم او جان بدهم
10. لله الحمد کزین غمزده خشنود برفت
11. خبر فرقت او داد و شد آواره رقیب
12. زد به ویرانۀ ما آتش و چون دود برفت
13. جگری شد رُخ جامی که ز غم کاهی بود
14. بس کش از دیده سرشک جگر آلوده برفت
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده