جامی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 229

1. با خیال آن دو ابرو هر گهم خواب آمدست

2. خوابگاه من چو چشمت طاق محراب آمدست

3. هر کجا حال شب و بی خوابی خود گفته ام

4. زان فسانه خلق را رحم و ترا خواب آمدست

5. ره به توحید مسبب کی برد عقل از رُخت

6. چون ز زلف بستۀ زنجیر اسباب آمدست

7. گر ترا حُسن و وفا باید به شهر عشق جوی

8. كان متاع اندر دیار حُسن نایاب آمدست

9. خانۀ ما را مخواه امشب چراغ عاریت

10. کز در و دیوار این ویرانه مهتاب آمدست

11. بس که رفتست از دل گرمم به بالا تَفّ خون

12. از نَمِ آن سبزه زار چرخ سیراب آمدست

13. هرکه افشردست جامی دلق تر دامان خویش

14. جای آب از دامن او بادۀ ناب آمدست


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* آن چه بر من می‌رود دربندت ای آرام جان
* با کسی گویم که در بندی گرفتار آمدست
شعر کامل
سعدی
* روی خندان تو تا انجمن آرا گردید
* خنده شد گوشه نشین در لب شیرین دهنان
شعر کامل
صائب تبریزی
* پیری اگر چه گوهر دندان ز من گرفت
* شادم که بی نیاز مرا از خلال کرد
شعر کامل
صائب تبریزی