غزل شمارۀ 30
1. کُؤسُ الرّاح دارَتْ خذ یدِ السّاقی و قَبلّها
2. که باشد در کف او قوت جان ها قوّت دل ها
3. ز صد سالک سوی مقصد یکی ره برد و باقی را
4. شد اندر راه دامنگیر آب و خاک منزل ها
5. به جان اندر خطر در بحر غوّاصان پی گوهر
6. نشسته از خطر ایمن صدف چینان ساحل ها
7. چه گویم وصف آن شاهد که تا باشد جهان باشد
8. حدیثش نقل مجلس ها جمالش شمع محفل ها
9. شتر رقاص گردد بر مغیلان چون شود حادی
10. به وصف کعبۀ وصلش جرس جنبان محمل ها
11. بریز ای دیده بر خاک مذلّت گریۀ حسرت
12. که گل های کرامت بردمد روزی از این گِل ها
13. رخ خدمت متاب از صحبت پیر مغان جامی
14. که آنجا می شود دفع بلاد حلّال مشکل ها
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده