غزل شمارۀ 309
1. ای که سلطان خیالت کرده در جان منزل است
2. منزلت را منزلت بالاتر از آب و گِل است
3. بس که جان و دل درآمد از در و دیوار تو
4. خانه ات گویی نه ز آب و گِل از جان و دل است
5. این چنین کین خانه را بینم فروغ از روی تو
6. بی دلان را راز دل در وی نهفتن مشکل است
7. دل میان گریه دارد از تو امید کنار
8. غرقه را از موج دریا آرزوی ساحل است
9. رحم کن بر حال تنها ماندۀ تاریک رو
10. ای که مه در هودج و خورشیدت اندر محمل است
11. ار تنم پیوند جان بگسل چو راندی ناقه تیز
12. زانکه تن را پای فرسوده است و جان مستعجل است
13. می کند جامی روان سوی تو شعر تر چو آب
14. زانکه با آب روان طبع لطیفت مایل است
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده