غزل شمارۀ 315
1. بستان ز شکوفه پر از اسرار تجلّی است
2. بشکفته گل از شاخ شجر آتش موسی است
3. برداشته صد مرده سر از خاک همانا
4. ظاهر شده از باد صبا معجز عیسی است
5. بینیم زنرگس که به خود چشم گشاست
6. کان چشم که بینا نه به جانان بود اعمی است
7. لاله کند ایما که می عشق کشیدن
8. زان جام که نبود به میان دست کس اولی است
9. هرکس می از آن جام کشد خاطر پاکش
10. فارغ زغم توبه و اندیشۀ تقوی است
11. زاهد گر از آن می به مشامش نرسد بوی
12. با توبه و تقواش چه امکان تسلّی است
13. از صورت و معنی بگذر جامی و درکش
14. زان می که برون از قدح صورت و معنی است
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده