غزل شمارۀ 335
1. سبزۀ نو که ز گلزار رُخت سر زده است
2. رقم نسخ گل از غالیۀ تر زده است
3. چون خط سبز تو یک حرف ندیدست صبا
4. عمرها دفتر گل گرچه به هم برزده است
5. خط مشکین تو دودیست کز آتش برخاست
6. آه ازین دود که آتش به جهان درزده است
7. داشت مقصود هواداریِ سرو تو صبا
8. زان همه مشت که بر فرق صنوبر زده است
9. دست مشاطه جدا به که کنند از شانه
10. که چرا شانه در آن جعد معنبر زده است
11. گرنه نایابی کام دل ما خواست لبت
12. قفل ياقوت چه بر حُقّۀ گوهر زده است
13. جامی از لعل تو هرگز نزده ساغر عیش
14. کش نه سنگین دل تو سنگ به ساغر زده است
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده