غزل شمارۀ 345
1. شنیده ام که به گل بلبل سحرخوان گفت
2. که شکر نعمت صبح وصال نتوان گفت
3. درون غنچه چرا خون و جیب گل چاکست
4. اگر نه مرغ چمن داستان هجران گفت
5. سماع لحن مغنّی خوش است وین نکته
6. ز شاخ سرو سهی قمری خوش الحان گفت
7. چو ذوق بادۀ وحدت نیافت جان حکیم
8. از آن چه سود که بر نفی شرک برهان گفت
9. دلی که یافت به شب زندگی ز جام صبوح
10. نشان ز خضر و سیاهی و آب حیوان گفت
11. زمان نوحۀ عشاق و اشک ریزی شان
12. چو دید قصّۀ نوح و حدیث توفان گفت
13. غذای خویش کن از ترک لقمه کین معنی
14. بود خلاصۀ هر حکمتی که لقمان گفت
15. مبند لب زنصیحت که مور بهر حذر
16. به همسران خبر از مقدم سلیمان گفت
17. بود شکایت جامی ز فهم مستمعان
18. خوش آنکه نکتۀ مرموز با سخندان گفت
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده