غزل شمارۀ 346
1. ساقیا می ده که صحرا سبز و بستان خرّم است
2. توبه ای کامروز نشکست در عالم کم است
3. از زجاجی جام می ریزد ز یکدیگر فرو
4. گرچه همچون سنگ اساس توبۀ ما محکم است
5. یاد کن جم را چو نوشی بادۀ عشرت که جام
6. یادگاری مانده در دست حریفان از جم است
7. همچو زلف خوبرویان بر کنار گل نشین
8. ای که کارت از کشاکش های دوران درهم است
9. بگذران امسال وقت گل به مستی خوش که یار
10. ناخوش و خوش رفت و حال سال دیگر مبهم است
11. وارهان از محنت هستی به مستی خویش را
12. زانکه هستی محنت اندر محنت و غم بر غم است
13. جامی از ابر بهاران بر چمن باران چه سود
14. چون سحاب لطف ساقی در حق ما بی نم است
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده