جامی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 359

1. صبحدم داشتم از غنچۀ نشکفته شگفت

2. که چرا سرّ دل از بلبل آشفته نهفت

3. باد گفت این همه خندان لبش زان سبب است

4. که فرو خورد به دل خون و به کس راز نگفت

5. کی شود آینۀ طلعت یار آن سالک

6. کز غبار دگران ساحت اندیشه نرفت

7. هیچ سودی نکند شب همه شب بیداری

8. دیدۀ بخت چو در موعد دیدار نخفت

9. دارم آویزۀ گوش خرد از پیر مغان

10. این گهر را که به الماس عبارت می سفت

11. کای پسر گر هوس همرهیِ ما داری

12. شو تھی سایه صفت از خود و بر خاک بیفت

13. جامیا رنج طلب کش که نشد قدرشناس

14. هرکه را گوهر این بحر به دست آید مفت


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* عزتم بین که بر آرنده ی حاجات هنوز
* از لبم نام تو هنگام دعا نشنیده است
شعر کامل
عرفی شیرازی
* سایه تا بازگرفتی ز چمن مرغ سحر
* آشیان در شکن طره شمشاد نکرد
شعر کامل
حافظ
* از مردم بداصل نخیزد هنر نیک
* کافور نخیزد ز درختان سپیدار
شعر کامل
منوچهری