غزل شمارۀ 393
1. نماند جا که تَر از ابر دیدۀ ما نبست
2. ولی چه سود که آن مه در ابر پیدا نیست
3. چگونه بر در او جا کنم که چندان سر
4. فتاده بر سر کویش که پای را جا نیست
5. زگشت باغ چه حاصل بجز غم آن دل را
6. که از مشاهدۀ دوست در تماشا نیست
7. به باغ تو گذری کن که نیست هیچ نهال
8. که بهر خدمت قدت ستاده بر پا نیست
9. سوادِ خط تو تا دیده ام نبینم کس
10. که مبتلا شده چون من به دام سودا نیست
11. مگو به وعده که کام دلت دهم فردا
12. که دردمند غمت را امید فردا نیست
13. جدا ز لعل تو جامی چو نکته پردازد
14. به نطق هست چو طوطی ولی شکرخا نیست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده