غزل شمارۀ 401
1. باز عید آمد و مُهر از دهن خُم برخاست
2. داد ساقی می و مطرب به ترنّم برخاست
3. واعظ شهر درانداخت حدیثی ز لبت
4. گفت یک نکته و فریاد ز مردم برخاست
5. روی تو پیش نظر چهره چه مالم به رهت
6. چون درآمد مهِ من آب تیمم برخاست
7. هرکه شب بر خس و خاشاک درت پهلو سود
8. سحر آسوده تن از بستر قاقم برخاست
9. سرمه در چشم رمد دیدۀ عشّاق کشید
10. توسنت را چو غباری ز سر سُم برخاست
11. چشمت آن ظالم مظلوم کُش آمد که ازوست
12. هر کجا از چو منی بانگ تظلّم برخاست
13. مُرد جامی به زمین روی و نکردی رحمی
14. وه که از روی زمین رسم ترحّم برخاست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده