غزل شمارۀ 434
1. برآ به پای خردِ گردِ این برآمده کاخ
2. درآی در حرم اُنس قدسیان گستاخ
3. برون ز حسّ و جهت هست صدهزار جهان
4. چه تنگ ساخته ای بر خود این جهان فراخ
5. به سربلندیِ کاخ جلال و جاه مناز
6. کز انقلاب زمان خاک گردد آخر کاخ
7. چو دل ز زرق و ریا پاک نیست ای صوفی
8. چه سود دلق ریا پاک شستن از اوساخ
9. بود زقوّت عرفان تذلّل عارف
10. بلی ز پُرّیِ ميوه بود تواضع شاخ
11. چو دردِ عشق نداری سرایتی نکند
12. اگر به چرخ رسانی نفیر آوخ و آخ
13. ز شیخ چلّه حذر جامیا که می نگرد
14. دوباره مار خردمند را از یک سوراخ
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده