غزل شمارۀ 449
1. خاکی که زیر پای خود آن شوخ بسپرد
2. صد جان بها دهند اگر پا بیفشرد
3. مشتاق کعبه را ز بساط حریر به
4. ریگ حرم که در تَه پهلو بگسترد
5. مویی شدم ز فقر و فنا کو قلندری
6. کین موی را به پاکی تجرید بسترد
7. گرمی مجو به مجلس واعظ که مستمع
8. گر باشد آتش از دم سردش بیفسرد
9. بر من به روز هجر ز جان نیست منّتی
10. ایام مرگ را خرد از عمر نشمرد
11. من آن نیم که سر کشم از حکم تیغ او
12. صد بار اگر چو شمع سرم را ز تن بُرَد
13. جامی حریف اهل درین بزمگه نیافت
14. بر وی مگیر خرده اگر می نمی خورد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده