جامی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 516

1. از بس که چشم دارم کان مَه ز در درآید

2. از جا جهم چو ناگه آوازِ در بر آید

3. ریزم سرشک گلگون از زخمۀ مغنّی

4. آری روان شود خون بر رگ چو نشتر آید

5. گرمم ز آتش دل زان سان که گر درین تب

6. پهلو نهم به بستر دودم ز بستر آید

7. آن کامدن به کویت کرد اختیار یک ره

8. بی اختیار گشته صد بار دیگر آید

9. بالین خواب راحت سازم بر آستانت

10. شب ها ز پاسبانم سنگی که بر سر آید

11. از اوج نازکم ده دامن به کس که بر کف

12. هرچند گل خوش آید بر بار خوش تر آید

13. هست آن دهان نشانی از آب خضر کز وی

14. لب تشنه باز گردد گر خود سکندر آید

15. بی لعل تو نشانی باشد ز اشک جامی

16. خون کز دل صراحی در چشم ساغر آید


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* گر نثار قدم یار گرامی نکنم
* گوهر جان به چه کار دگرم بازآید
شعر کامل
حافظ
* پشیمانی ندارد خنده بر وضع جهان کردن
* ندارد گریه در پی خنده ای کز زعفران خیزد
شعر کامل
صائب تبریزی
* اشک خونین بنمودم به طبیبان گفتند
* درد عشق است و جگرسوز دوایی دارد
شعر کامل
حافظ