غزل شمارۀ 538
1. هر شب از زلف تو حال من پریشان تر بُوَد
2. هر دم از لعل تو چشمم گوهر افشان تر بُوَد
3. گرچه نتواند ز جا جنبید سرو جویبار
4. بر قدت از شاخ نی در آب لرزان تر بُوَد
5. گفتی ام یک بوسه خواهی یا دو دشنام از لبم
6. هرچه کمتر جان من دانی که آسان تر بُوَد
7. چارۀ حیرانی خود زیر بار عشق تو
8. هر کرا پرسم زمن صد بار حیران تر بُوَد
9. مهرت اندر جان و جان در دل، دل اندر بر نهان
10. کردم و زین نیز می خواهم که پنهان تر بُوَد
11. زآتش دل پیرهن بر من بسوزد خرقه هم
12. گرنه هریک در برم از آب مژگان تر بُوَد
13. بلبل خوش خوان چو وصف گل سراید در چمن
14. گفتۀ جامی که خواند، هرکه خوش خوان تر بُوَد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده