غزل شمارۀ 539
1. یار من عزم سفر کرد خدا یارش باد
2. وز خطرهای سفر جمله نگهدارش باد
3. گر ببندد به سفر بار وگر بگشاید
4. در همه دولت توفيق مددگارش باد
5. قیمت صحبت او نقد دو عالم کردند
6. جان پاکان به همین نرخ خریدارش باد
7. هیچ ذوقی به گرفتاری عشقش نرسد
8. هرکجا جان و دلی هست گرفتارش باد
9. گوهر بحر صفا نیست جز اسرار غمش
10. سينۀ ما صدف گوهر اسرارش باد
11. حسنش آنجا که نهد عشوه گری را بازار
12. زآتش سوختگان گرمیِ بازارش باد
13. گفت صد شعر خوش از وحشت هجران جامی
14. مونس وحشتیان دفتر اشعارش باد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده