غزل شمارۀ 540
1. هر شبم در سر خیال آن لب میگون بُوَد
2. دامن از مژگان و مژگان از دلم پر خون بُوَد
3. چون رسد پیکان تو بر سینه آنگه بگذرد
4. از رسیدن درد بگذشتن بسی افزون بُوَد
5. آن غزالی تو که از بهر شکارت عالمی
6. گمره اندر کوه یا سرگشته در هامون بُوَد
7. با غمم بگذار و شادی دیگران را ده که من
8. عاشق غمخواره ام شادی ندانم چون بُوَد
9. دود ناید ز اخگر آتش ولی دل در برم
10. آمد آن اخگر که دودش رفته بر گردون بُوَد
11. هر گیاهی کز حریم خیمۀ لیلی دمد
12. خورده آب از چشمه سارِ دیدۀ مجنون بُوَد
13. صحبتی تنگست جامی جان و دل را با غمش
14. عقل محرم نیست گو تا یک زمان بیرون بُوَد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده