غزل شمارۀ 544
1. چون بُرید از تن رگ جان آه دل آهسته شد
2. چنگ افتاد از نوا چون تار از او بگسسته شد
3. بی رخ جانان تماشای جهان لطفی نداشت
4. آب روی این کهن باغ آن گل نو رُسته شد
5. بس که چشمم ریخت در هجر رخت باران شوق
6. عاقبت از لوح دل نقش صبوری شسته شد
7. شد فگار از رشک حاسد را دل و جان کز چه رو
8. زخم تیغت مرهم ریش من دل خسته شد
9. گه گھی دل جانب محراب ها می داشت میل
10. تا نمودی آن دو ابرو میلِ دل پیوسته شد
11. تا زجعد مشکبویت به رخ بستی نقاب
12. بر رُخ جامی دَرِ اقبال و دولت بسته شد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده